Blog Archive

Wednesday, January 16, 2008

Just Beautiful


shelby001, originally uploaded by ericnsac.

Juices flowing
Running wild
Forbidden fruit
Evil smile

Longing stare
Touch of fate
Heavy breathing
Open Gate

Pulsing
Throbbing
Swaying hips
Bite so softly
Quivering lips

Teasing slowly
In despair
Pull you in
Gasp for air

Rhythmic motion
Heaving breasts
Whisper to you
Need for passion

Pressure mounting
Secrets told
Screams of passion
Loose control
Hot kisses...

Heaven and no more

White Bra


sweetlace011, originally uploaded by ericnsac.

Sweet Smile, Hot and Ready ...

Huge Cock Sexy Clip, کلیپ سکسی

What a nice and firm pushing in the ass ...

فشا ر

Bounded Beautiful French Girl

 

BLONDE TEACHER


BLONDE TEACHER, originally uploaded by CAPTIVE GIRLS.

Ready for punishing
آماده تنبیه و اسپنکینگ

Black leather mini skirt


year_2001_s006-02_049, originally uploaded by CAPTIVE GIRLS.

آماده تنبیه

Chained and worried


year_2001_s008-02_037, originally uploaded by CAPTIVE GIRLS.

Look at her eyes ....

یک داستان و خاطره سکسی - کاش درسمو خونده بودم







** کاش درسمو خونده بودم **

اونروز مثل بقیه روزهای گرم مرداد ماه شیراز، هوا داغ بود . منم توی کلاس زبان انگلیسی یکی از آموزشگاههای تقویتی ، برای اینکه اون سال تو انگلیسی سال سوم تجدید شده بودم ، ثبت نام کرده بودم . ساعت به پنج نزدیک میشد و نزدیکای آخر کلاس بود که معلممون رو کرد به منو گفت : "خانم صمیمی" ... سرم را بالا کردم و گفتم بفرمایید و با نگاه سوالیم ، به او نگاه کردم . گفت : بعد از کلاس بیایید دفتر کارتون دارم . آقای بزرگی ( اسمشو گذاشتم بزرگی چون واقعا بزرگ بود ) در دبیرستان هم معلم زبانمون بود و بعد از تجدید شدن من به مامان گفته بود که در همان آموزشگاهی که درس میده ، برای تابستان ثبت نام کنم . من بیچاره هم اونوقت فهمیدم که تابستانم هم هدر شد و باید همش به فکره درسو مشق باشم.
القصه ، بعد از زنگ تفریح که راهروها خلوت شد ، رفتم دم دفتر و گفتم : آقا اجازه هست؟ آقای بزرگی استکان چایه نصفشو به لبش برد و با حرکت سر اشاره گرد بیام تو . داخل شدم و منتظر ماندم . بدون اینکه اجازه بده بشینم ، رفت سر چند تا پرونده و برگه ای رو ازون میون درآورد و خیلی جدی گفت : خانم " مهناز صمیمی " ، ...... میدونید این چیه ؟ ؟ ؟ . نگاهی انداختم و به آهستگی گفتم : نخیر آقا. سریع گفت : این برگه آخرین کوییز امتحانته . ببین .... اگه روت میشه ، به نمرش نگاه کن . برگه را گرفتم و یخ کردم ، آخه چهار گرفته بودم . وا ی ، چیکارکنم . نمیدونستم چی بگم ، سرمو پایین نیگر داشته بودمو هر ثانیه مثل یک قرن میگذشت .
ناگهان دادی شنیدم که میگفت : به این ترتیب حسابت تو درس تجدیدیت هم پاکه . با تردید سرمو بالا آوردمو آهسته گفتم : آقا بخدا ، بخدا ما خوندیم ولی ... ، ولی .... نمیدونم چی شد. گفت : حالا میخوای چیکار کنی ؟ سریع گفتم : هر کاری شما بگید . نگاه سنگینی کرد و مثل اینکه از قبل جوابش در این موارد آماده بود . گفت : قبل از امتحان شهریور ، باید پنج جلسه خصوصی باهات روی سوالای امتحانی کار کنم . منم که دیدم جای امیدواری هست ، تشکر کردمو گفتم : حالا چه دستوری میدید ؟ اونم گفت : با والدینت صحبت کن و به این شماره امشب بگو زنگ بزنند .
اونشب بعد از اینکه مامان ، جریانو به بابا گفت ، بابا قبول کرده بود ولی شرط گذاشته بود که اگه امسال "نازی" در درسش قبول نشه ، مسافرت به کیش بی مسافرت . بالاخره مامان شماره رو گرفت و با معلمم ، سر حق التدریس توافق کردند و بعد از تلفن رو به من کرد و گفت : معلمت فردا صبح ساعت ده میاد اینجا . اونشب یک کمی روی افعال بیقاعده و معلوم مجهول کار کردمو اشکالاتمو، نوشتم.
صبح پا شدم و یک دوش سریع گرفتمو یک بلوز شلوار پوشیدمو موهامم دم اسبی بستم . مامان همونوقت اومد بالا و گفت : روسری نمیخاد سرت کنی ، فکر میکنن ما فناتیکیم و بعدش هم کمی قرقرکرد که : اگه درستو بموقع خونده بودی ، لازم به اینکارا نبود .
سر ساعت ده و خیلی آن تایم ، زنگ در خانه به صدا درآمد و مامان با اف اف درو بازکرد و به پیشواز آقای بزرگی رفت و اونو به اتاق من در طبقه بالا هدایت کرد . با ورود آنها ، من از جا بلند شدمو سلام کردم که معلمم با سر جواب داد . مامانم گفت : خیلی مزاحمتون نمیشم ولی جلوی روی خود نازی بگم ، خواهش میکنم اگه درساشو نخوند ، تنبیهش کنید ، اختیار دارش هستید . اون حتما باید امسال قبول بشه و با یک نگاه عصبانی در اتاقو بست و رفت پایین .
آقای بزرگی آمد جلو و روی یکی از صندلیها نشست . منم کمی منتظر شدم و منم نشستم که ناگهان فریاد کشید : کی گفت تو بشینی ؟؟؟ من جا خوردمو سریعا پا شدم ایستادم . صداشو صاف کرد و با طمانینه خاصی گفت : نمیدونی بی اجازه نباید بشینی ؟؟ و در حالیکه به سر تا پای من نگاه میکرد گفت : یادت باشه که من اجازه تنبیهت رو دارم . گفتم : ببخشید ، چشم . دیگه تکرار نمیشه . بهرحال اون دو ساعت رو اون گفت و من نوشتم ، اون گفت و من نوشتم ....... و دست آخر هم حدود پنجاه تا به قول خودش هوم ورک ، داد که برای فردا بنویسم . اونروز و اونشب خودمو کشتمو از اتاق بیرون نیامدمو همش هی نوشتم و نوشتم . ساعت یازده شده بود که حس کردم واقعا خسته شده ام . کامپیوترو روشن کردم و رفتم سراغ چت . بیشتر با یکی دوتا از دوستای هم مدرسه ایم که آن لاین بودن گپ و چت زدیم و اواخر چت هم یکی از آنها برام یه عکس جدید از دانیل مورای را فرستاد ، چون همشون میدونستند من عاشق صدای اونم ، بالاخره ، دردسرتان ندهم ، پشت میزم خوابم برد .
ناگهان با صدای مامانم از خواب پریدم که میگفت : چقدر میخوابی ؟ ظهر شد . ساعنو نگاه کردم دیدم نه و نیمه . دیگه وقت دوشو اینها نبود .سریعا کش و قوسی رفتم و یه آبی به سرو صورتم زدمو یک شونه هم به موهام و اتاقو کمی مرتب کردم که صدای زنگ در آمد و چند لحظه بعد معلمم وارد اتاق شد. سلام کردم. با سر جواب داد و نشست . من دیوانه هم که هنوز خواب و تیم خواب بودم ، نشستم که خدا روز بد نده با فریاد آقای بزرگی ، مثل فنر از جام پاشدم . میلرزیدم . .. نمیدونستم چیکار کنم ؟؟ یهو گفت : خوب مثه اینکه ، لجبازی میکنی . هان ؟ مگه نگفتم بی اجازه نباید بشینی . بلند شد و یک خط کش چوبی بزرگ را از روی میز برداشت و محکم گفت : دولاشو . زودباش دستا رو زانوها . زود .. زود . ناباورانه سرمو بالا کردمو با ترس بهش نگاه کردم . گفت : نشنیدی چی گفتم ؟ هان ؟ دیگه تکرار نمیکنم ، دولاشو . زودباش دستا رو زانوها . زود سریع . گفتم آخه . تو بودی اینو گفتی که سریع دستش بالا رقت و محکم با خط کش ، به رون من کوبید . بعد دو سه ثانیه تازه دردشو حس کردمو به عقب پریدم .
آرام در حالیکه خط کش را تکان میداد ، به طرفم اومد و گفت : گفتم دولاشو و دستا رو زانوهات بذار . به التماس افتادم که یک ضربه دیگه به همون رونم خورد . آتیش گرفتم ، گفتم : چشم ، چشم و دولا شدم و دستامو روی زانوهام گذاشتم . خیلی خچالت کشیده بودم یک دختر کامل ، یه خانم جوان ، داشت مثل یه بچه مدرسه ای تنبیه میشد . یهو دیدم پشتم ایستاده و میگه : سرتو بنداز پایین وجلوتو نگاه کن و همزمان اولین ضربه رو روی کونم زد ، ناخوداگاه گفتم : آخ خ خ خ خ خ خ ، درد میاد . دومی رو روی اون طرف کونم زد ووااااااااای ی ی ی ی ی نه ، .... تورو خدا ، نه ، .... تورو خدا ، سومی و چهارمی رو پشت سرهم روی یه طرف کونم زد و پنجمی و ششمی هم طرف دیگه ، یه لحظه خواستم از ته دل جیغ بکشم ولی سعی کردم فریاد نزنم که کسی نشنوه . التماس میکردم . خیلی درد داشتم . هر دو طرف کونم بد جوری میسوخت ولی اون دست بردار نبود . بعد از ضربه هفتم و هشتم ، بی اراده رو زمین نشستمو گفتم : رحم کنین ، تورو خدا ، نه ، .... تورو خدا . بسه دیگه . ناگهان به طرفم اومد و موهای دم اسبی شدمو گرفت و کشید عقب و گفت : لوس نشو ، پاشو دولا شو ، دو تا دیگه مونده . به زحمت و با درد پا شدم که دو تا ضربه دیگه رو روی کونم حس کردم . به گریه افتاده بودم به زحمت راست ایستادم و مرتب داشتم از روی پشت شلوار ، کونمو میمالوندم و هق هق میکردم ، ولی درد و سوزش لعنتی ، دست بردار نبود .
با نوک خط کش اشاره کرد که بشینم و خودش هم نشست . تا نشستم کونم بدتر آتیش گرفت مجبور شدم وزنم رو روی دستام بندازم وهر چی بشه از تماس صندلی با کونم جلوگیری کنم . همین طور پا به پا میشدم ولی کونم میسوخت . ناگهان شنیدم که میگه : خوب ، ببینم تکالیفت رو . منم پاشدمو اونا را با دستی لرزان جلوش رو میز گذاشتم و برای رهایی از درد بیشتر، همانجا ایستادم . چند دقیقه ای اونا رو چک کرد و همینطور زیر غلط هاش خط قرمز میکشید و منم کونمو میمالوندم . یکهو با ناراحتی ، تکالیفو جمع کرد و پرتشون کرد رو میز و گفت : همین جوری میخوای قبول شی ؟؟ هان ؟؟ ......... سرموپایین انداخته بودم و نمیدونستم چیکار کنم یا چی بگم.
کاغذ ها همینکه روی میز سر خوردند ، به ماوس کامپیوتر برخورد کرده و کامپیوتر که از دیشب روشن مونده بود رو از حالت استند بای درآوردند و مونیتور روشن شد و وووواااااای ی ی ی ی ی ، عکس نیمه لخت دانیل مورای روی صفحه پدیدار شد .
مثل اینکه دنیا رو تو سرم خراب کردند ، سریعا رفتم که مانیتور رو خاموش کنم که آقای بزرگی ، خط کش را بلند کرد و همینطور که میگفت : نه نه ، آن را تکان میداد . میخواستم گریه کنم . نگاهی بمن کرد و گفت : همینه دیگه ، همینه دیگه ، عکس سکسی حال میکنی که درس و مشقت اینجوری شده ، اصلا میدونی یا نه ، اینطوری فایده نداره ، من باید مفصل با مدیر دبیرستان و والدینت یک جلسه راجع به تو بذاریم . با یک لحن ملتمسانه و هق هق کنان گفتم : آقا ، آقا تورو خدا اینکارو نکنید ، تورو خدا اینکارو نکنید ، آبروم میره . گفت : بله ، مسلمه ، تازه از امتحانت هم رفوزه میشی . دیدم هیچ راه و چاره ای ندارم . با التماس گفتم : خواهش میکنم آقا ، خواهش میکنم آقا ، هرکار شما بگید میکنم . باور کنید ، خواهش میکنم آقا .
رفت تو فکر و دوری داخل اتاق زدو پرسید : هرکاری ؟؟ گفتم : بله آقا ، بله آقا . اومد نشست روی صندلی و آمرانه گفت : در اتاقو قفل کن . گفتم : برا چی آقا ؟ ناگهان گفت : فضولی موقوف ، یا حرف میشنوی یا من پاشم برم فکر برگزاری جلسه با مدیر و بابا مامانت . گفتم : چشم آقا ، چشم آقا و پریدم در اتاقو قفل کردم . گفت : خوب ، حالا لخت شو . قرمز شدم ، انگار آب جوش رو سرم ریخته بودند ، میدانستم با این قضایای پیش آمده ، چاره ای ندارم . دستامو متقاطع کردمو شروع کردم از دو طرف بلوزم رو بالا کشیدن . نزدیک سوتینم که رسید کمی مکث کردم که گفت : زود باش ، همه روز رو وقت نداریم . منم با یک فشار بلوز رو از سرم خارج کردمو ایستادم . پاهام میلرزید . گفت : زود زود و اشاره به شلوارم کرد . با ناراحتی و ترس شلوارو دراوردم که از جاش پاشد و من در حالیکه با یک سوتین و شورت سفید جلوش ایستاده بودم ، میلرزیدم . آخه تا اونوقت هیچ مردی منو لخت ندیده بود .
لبخندي مرموزانه ای زد و گفت : خوب نازی خانم ، حالا یادت میدم که دفعه بعد چه جوری باید درس بخونی . اومد طرفم و اول به زور یه لب ازم گرفت و شروع کرد به درآوردن بقیه تکه های لباسهام و منو کامل لخت کرد و بدن و سینه هامو با ولع تمام میخورد و لیس میزد بعد کمربندشو باز کرد و شلوار و شورتش را با هم کشید پایین و اونوقت کیر شق شده اش رو مشت کرد و با اون یکی دستش موهامو گرفت و آوردم پایین تا چهار زانو شدم . وای ، چقدر اون کیرش بزرگ بود و کلفت . به عمرم فکر نمیکردم یه کیر میتونه اینقدر ، ترسناک باشه . بعد کیرشو به زور کرد توی دهنم و مجبورم کرد بمکمش . ناگهان اینقدر کیرشو فرو کرد که رفت توی حلقم و من به سرفه افتادم و میخواستم عق بزنم . با دستاش سرمو به کیرش فشار میداد . بعد کیرشو از دهنم کشید بیرون و منو پرت کرد روی تخت و سرشو گذاشت لای پاهام و خیلی وحشیانه کسمو لیس میزد و میخورد بعد خوابید روی تخت و منو وادار کرد به صورتی که کسم روی دهن اون باشه کیره اونم روی دهن من روش بخوابم و کسم و سوراخ کونمو لیس میزد و کیرش رو میداد بالا توی حلق من . دهنم پر شده بود از یک مزه ی ناشناس و لزج . بوی وایتکس میداد . بعد از چند دقیقه منو از روش بلند کرد و ایستاد . سپس دستشو برد لاي پاهام و در حالي كه آهسته جلو مو مي ماليد لباشو به لبام گذاشت . با مقاومت من ، گلوم رو فشار داد . وحشت كرده بودم . اون منو به شدت ترسونده بود و مي ترسيدم كه هر لحظه خفم کنه ، در حالي كه از ترس ونگراني گريه مي كردم و مي لرزيدم ، اون به ماليدن جلوم ادامه داد و مرتب لب و صورتم رو مي بوسيد . التماسش کردم و گفتم : ‌تو رو خدا بزارین برم . بسه دیگه . به تندي منو چرخوند و داد زد : يه دقيقه خفه شو ، من الان كارم تموم مي شه .وقتي كه ديدم داره با پاهاش فاصله پاهای منو زیاد میکند و سر منو با دست دیگه اش میده پایین ، كمي مقاومت كردم ولی اون با فشار سه تا درکونی محکم به کونم زد و گفت : آروم بگیر. آهي كشيدم و وبا گريه گفتم : ‌تو رو خدا ، آقا بهم رحم كنید ، من دخترم .با خنده گفت :‌اگه آروم بگيري به كوس خوشگلت كار ندارم و فقط مي كونم تو كونت ، اون هم كه خطر نداره با حركاتي كه انجام مي داد حس كردم داره شلوار شو پايين مي كشه و من همچنان با گريه ، مجبور بودم مقاومت نكنم ، وقتي صداي تف كردن و به دنبال آن دست خيسش رو روي كونم كشيده شد به شدت نگراني ام اضافه شد . وقتي كه سر كير شو به سوراخ كونم كشيد ، بي اختيار گريه ام زياد تر شد . در حالي كه از شدت هوس حركاتش با تندي و هيجان زياد آميخته شده بود ، سعي مي كرد كير شو با فشار تو كونم فرو كنه وقتي كه موفق شد سر كيرشو فرو كنه از درد دادي زدم ، خودم رو جلو كشيدم به تندي دو دستش رو به شكمم حلقه زد و دو طرف کمرم را محکم گرفت و کونم را به طرف خودش کشید . از درد میخواستم داد بزنم ولی از آبرو ریزیش میترسیدم ، انگار كه با ناله هاي من بيشتر تحريك مي شد چون يكسره فشار كير شو بيشتر مي كرد ، کم کم صدای ناله های من از درد بیشتر و بیشتر میشد . کونم به شدت میسوخت .كمي بعد گويا که از سرو صدا و جيغ هاي ناشي از درد وحشتناكي كه داشتم ، ترس برش داشت چون يه دستش رو به دهانم گرفت و با فشار تندي كه به كيرش داد ، سرم رو به دیوار فشار داد و کمرم را ول کرد و محکم دو تا پستونامو مشت کرد و شروع کرد به مالوندن اونا ، حس مي كردم حتما كونم پارگي پيدا كرده بود چون به شدت احساس سوزش داشتم ، بعد از كمي تلمبه زدن حس كردم آبش رو تو كونم ريخت و به دنبال آن خودش رو روي كمرم انداخت و ناله اي كرد چند لحظه بعد منو رها كرد و كيرش رو كشيد بيرون و در حالي كه روي صندلي مي نشست ، لبخندي زد و گفت : تموم شد ديدي ، اين تنبیه كه ديگه داد و فرياد نداره . امیدوارم یاد گرفته باشی که جزای درس نخواندن چی میتونه باشه .به تندي شورتم رو و بعدش سوتینم رو پوشیدم . نگاهي بهش كردم بدون اينكه شورتو شلوارش رو بكشه بالا با وضع زننده اي كيرش رو تو دستش گرفته بود و بهم لبخند مي زد . بعد پا شد و در حالیکه اونو داخل شلوارش ، جا میداد ، زیپش رو بالا کشید و گفت : تمرین و مشق فردا شبت رو مینویسم .
این جمله وصف الحال امثال توئه . باید برای فردا هزار بار ، خیلی قشنگ از روی آن بنویسی :
I am a Spanked and Ass Fucked naughty Girl.




و بعد هم گفت: تا فردا ساعت ده صبح
دختر خوبی باش و درساتم بخون ، نازی جون