Blog Archive

Wednesday, January 16, 2008

یک داستان و خاطره سکسی - کاش درسمو خونده بودم







** کاش درسمو خونده بودم **

اونروز مثل بقیه روزهای گرم مرداد ماه شیراز، هوا داغ بود . منم توی کلاس زبان انگلیسی یکی از آموزشگاههای تقویتی ، برای اینکه اون سال تو انگلیسی سال سوم تجدید شده بودم ، ثبت نام کرده بودم . ساعت به پنج نزدیک میشد و نزدیکای آخر کلاس بود که معلممون رو کرد به منو گفت : "خانم صمیمی" ... سرم را بالا کردم و گفتم بفرمایید و با نگاه سوالیم ، به او نگاه کردم . گفت : بعد از کلاس بیایید دفتر کارتون دارم . آقای بزرگی ( اسمشو گذاشتم بزرگی چون واقعا بزرگ بود ) در دبیرستان هم معلم زبانمون بود و بعد از تجدید شدن من به مامان گفته بود که در همان آموزشگاهی که درس میده ، برای تابستان ثبت نام کنم . من بیچاره هم اونوقت فهمیدم که تابستانم هم هدر شد و باید همش به فکره درسو مشق باشم.
القصه ، بعد از زنگ تفریح که راهروها خلوت شد ، رفتم دم دفتر و گفتم : آقا اجازه هست؟ آقای بزرگی استکان چایه نصفشو به لبش برد و با حرکت سر اشاره گرد بیام تو . داخل شدم و منتظر ماندم . بدون اینکه اجازه بده بشینم ، رفت سر چند تا پرونده و برگه ای رو ازون میون درآورد و خیلی جدی گفت : خانم " مهناز صمیمی " ، ...... میدونید این چیه ؟ ؟ ؟ . نگاهی انداختم و به آهستگی گفتم : نخیر آقا. سریع گفت : این برگه آخرین کوییز امتحانته . ببین .... اگه روت میشه ، به نمرش نگاه کن . برگه را گرفتم و یخ کردم ، آخه چهار گرفته بودم . وا ی ، چیکارکنم . نمیدونستم چی بگم ، سرمو پایین نیگر داشته بودمو هر ثانیه مثل یک قرن میگذشت .
ناگهان دادی شنیدم که میگفت : به این ترتیب حسابت تو درس تجدیدیت هم پاکه . با تردید سرمو بالا آوردمو آهسته گفتم : آقا بخدا ، بخدا ما خوندیم ولی ... ، ولی .... نمیدونم چی شد. گفت : حالا میخوای چیکار کنی ؟ سریع گفتم : هر کاری شما بگید . نگاه سنگینی کرد و مثل اینکه از قبل جوابش در این موارد آماده بود . گفت : قبل از امتحان شهریور ، باید پنج جلسه خصوصی باهات روی سوالای امتحانی کار کنم . منم که دیدم جای امیدواری هست ، تشکر کردمو گفتم : حالا چه دستوری میدید ؟ اونم گفت : با والدینت صحبت کن و به این شماره امشب بگو زنگ بزنند .
اونشب بعد از اینکه مامان ، جریانو به بابا گفت ، بابا قبول کرده بود ولی شرط گذاشته بود که اگه امسال "نازی" در درسش قبول نشه ، مسافرت به کیش بی مسافرت . بالاخره مامان شماره رو گرفت و با معلمم ، سر حق التدریس توافق کردند و بعد از تلفن رو به من کرد و گفت : معلمت فردا صبح ساعت ده میاد اینجا . اونشب یک کمی روی افعال بیقاعده و معلوم مجهول کار کردمو اشکالاتمو، نوشتم.
صبح پا شدم و یک دوش سریع گرفتمو یک بلوز شلوار پوشیدمو موهامم دم اسبی بستم . مامان همونوقت اومد بالا و گفت : روسری نمیخاد سرت کنی ، فکر میکنن ما فناتیکیم و بعدش هم کمی قرقرکرد که : اگه درستو بموقع خونده بودی ، لازم به اینکارا نبود .
سر ساعت ده و خیلی آن تایم ، زنگ در خانه به صدا درآمد و مامان با اف اف درو بازکرد و به پیشواز آقای بزرگی رفت و اونو به اتاق من در طبقه بالا هدایت کرد . با ورود آنها ، من از جا بلند شدمو سلام کردم که معلمم با سر جواب داد . مامانم گفت : خیلی مزاحمتون نمیشم ولی جلوی روی خود نازی بگم ، خواهش میکنم اگه درساشو نخوند ، تنبیهش کنید ، اختیار دارش هستید . اون حتما باید امسال قبول بشه و با یک نگاه عصبانی در اتاقو بست و رفت پایین .
آقای بزرگی آمد جلو و روی یکی از صندلیها نشست . منم کمی منتظر شدم و منم نشستم که ناگهان فریاد کشید : کی گفت تو بشینی ؟؟؟ من جا خوردمو سریعا پا شدم ایستادم . صداشو صاف کرد و با طمانینه خاصی گفت : نمیدونی بی اجازه نباید بشینی ؟؟ و در حالیکه به سر تا پای من نگاه میکرد گفت : یادت باشه که من اجازه تنبیهت رو دارم . گفتم : ببخشید ، چشم . دیگه تکرار نمیشه . بهرحال اون دو ساعت رو اون گفت و من نوشتم ، اون گفت و من نوشتم ....... و دست آخر هم حدود پنجاه تا به قول خودش هوم ورک ، داد که برای فردا بنویسم . اونروز و اونشب خودمو کشتمو از اتاق بیرون نیامدمو همش هی نوشتم و نوشتم . ساعت یازده شده بود که حس کردم واقعا خسته شده ام . کامپیوترو روشن کردم و رفتم سراغ چت . بیشتر با یکی دوتا از دوستای هم مدرسه ایم که آن لاین بودن گپ و چت زدیم و اواخر چت هم یکی از آنها برام یه عکس جدید از دانیل مورای را فرستاد ، چون همشون میدونستند من عاشق صدای اونم ، بالاخره ، دردسرتان ندهم ، پشت میزم خوابم برد .
ناگهان با صدای مامانم از خواب پریدم که میگفت : چقدر میخوابی ؟ ظهر شد . ساعنو نگاه کردم دیدم نه و نیمه . دیگه وقت دوشو اینها نبود .سریعا کش و قوسی رفتم و یه آبی به سرو صورتم زدمو یک شونه هم به موهام و اتاقو کمی مرتب کردم که صدای زنگ در آمد و چند لحظه بعد معلمم وارد اتاق شد. سلام کردم. با سر جواب داد و نشست . من دیوانه هم که هنوز خواب و تیم خواب بودم ، نشستم که خدا روز بد نده با فریاد آقای بزرگی ، مثل فنر از جام پاشدم . میلرزیدم . .. نمیدونستم چیکار کنم ؟؟ یهو گفت : خوب مثه اینکه ، لجبازی میکنی . هان ؟ مگه نگفتم بی اجازه نباید بشینی . بلند شد و یک خط کش چوبی بزرگ را از روی میز برداشت و محکم گفت : دولاشو . زودباش دستا رو زانوها . زود .. زود . ناباورانه سرمو بالا کردمو با ترس بهش نگاه کردم . گفت : نشنیدی چی گفتم ؟ هان ؟ دیگه تکرار نمیکنم ، دولاشو . زودباش دستا رو زانوها . زود سریع . گفتم آخه . تو بودی اینو گفتی که سریع دستش بالا رقت و محکم با خط کش ، به رون من کوبید . بعد دو سه ثانیه تازه دردشو حس کردمو به عقب پریدم .
آرام در حالیکه خط کش را تکان میداد ، به طرفم اومد و گفت : گفتم دولاشو و دستا رو زانوهات بذار . به التماس افتادم که یک ضربه دیگه به همون رونم خورد . آتیش گرفتم ، گفتم : چشم ، چشم و دولا شدم و دستامو روی زانوهام گذاشتم . خیلی خچالت کشیده بودم یک دختر کامل ، یه خانم جوان ، داشت مثل یه بچه مدرسه ای تنبیه میشد . یهو دیدم پشتم ایستاده و میگه : سرتو بنداز پایین وجلوتو نگاه کن و همزمان اولین ضربه رو روی کونم زد ، ناخوداگاه گفتم : آخ خ خ خ خ خ خ ، درد میاد . دومی رو روی اون طرف کونم زد ووااااااااای ی ی ی ی ی نه ، .... تورو خدا ، نه ، .... تورو خدا ، سومی و چهارمی رو پشت سرهم روی یه طرف کونم زد و پنجمی و ششمی هم طرف دیگه ، یه لحظه خواستم از ته دل جیغ بکشم ولی سعی کردم فریاد نزنم که کسی نشنوه . التماس میکردم . خیلی درد داشتم . هر دو طرف کونم بد جوری میسوخت ولی اون دست بردار نبود . بعد از ضربه هفتم و هشتم ، بی اراده رو زمین نشستمو گفتم : رحم کنین ، تورو خدا ، نه ، .... تورو خدا . بسه دیگه . ناگهان به طرفم اومد و موهای دم اسبی شدمو گرفت و کشید عقب و گفت : لوس نشو ، پاشو دولا شو ، دو تا دیگه مونده . به زحمت و با درد پا شدم که دو تا ضربه دیگه رو روی کونم حس کردم . به گریه افتاده بودم به زحمت راست ایستادم و مرتب داشتم از روی پشت شلوار ، کونمو میمالوندم و هق هق میکردم ، ولی درد و سوزش لعنتی ، دست بردار نبود .
با نوک خط کش اشاره کرد که بشینم و خودش هم نشست . تا نشستم کونم بدتر آتیش گرفت مجبور شدم وزنم رو روی دستام بندازم وهر چی بشه از تماس صندلی با کونم جلوگیری کنم . همین طور پا به پا میشدم ولی کونم میسوخت . ناگهان شنیدم که میگه : خوب ، ببینم تکالیفت رو . منم پاشدمو اونا را با دستی لرزان جلوش رو میز گذاشتم و برای رهایی از درد بیشتر، همانجا ایستادم . چند دقیقه ای اونا رو چک کرد و همینطور زیر غلط هاش خط قرمز میکشید و منم کونمو میمالوندم . یکهو با ناراحتی ، تکالیفو جمع کرد و پرتشون کرد رو میز و گفت : همین جوری میخوای قبول شی ؟؟ هان ؟؟ ......... سرموپایین انداخته بودم و نمیدونستم چیکار کنم یا چی بگم.
کاغذ ها همینکه روی میز سر خوردند ، به ماوس کامپیوتر برخورد کرده و کامپیوتر که از دیشب روشن مونده بود رو از حالت استند بای درآوردند و مونیتور روشن شد و وووواااااای ی ی ی ی ی ، عکس نیمه لخت دانیل مورای روی صفحه پدیدار شد .
مثل اینکه دنیا رو تو سرم خراب کردند ، سریعا رفتم که مانیتور رو خاموش کنم که آقای بزرگی ، خط کش را بلند کرد و همینطور که میگفت : نه نه ، آن را تکان میداد . میخواستم گریه کنم . نگاهی بمن کرد و گفت : همینه دیگه ، همینه دیگه ، عکس سکسی حال میکنی که درس و مشقت اینجوری شده ، اصلا میدونی یا نه ، اینطوری فایده نداره ، من باید مفصل با مدیر دبیرستان و والدینت یک جلسه راجع به تو بذاریم . با یک لحن ملتمسانه و هق هق کنان گفتم : آقا ، آقا تورو خدا اینکارو نکنید ، تورو خدا اینکارو نکنید ، آبروم میره . گفت : بله ، مسلمه ، تازه از امتحانت هم رفوزه میشی . دیدم هیچ راه و چاره ای ندارم . با التماس گفتم : خواهش میکنم آقا ، خواهش میکنم آقا ، هرکار شما بگید میکنم . باور کنید ، خواهش میکنم آقا .
رفت تو فکر و دوری داخل اتاق زدو پرسید : هرکاری ؟؟ گفتم : بله آقا ، بله آقا . اومد نشست روی صندلی و آمرانه گفت : در اتاقو قفل کن . گفتم : برا چی آقا ؟ ناگهان گفت : فضولی موقوف ، یا حرف میشنوی یا من پاشم برم فکر برگزاری جلسه با مدیر و بابا مامانت . گفتم : چشم آقا ، چشم آقا و پریدم در اتاقو قفل کردم . گفت : خوب ، حالا لخت شو . قرمز شدم ، انگار آب جوش رو سرم ریخته بودند ، میدانستم با این قضایای پیش آمده ، چاره ای ندارم . دستامو متقاطع کردمو شروع کردم از دو طرف بلوزم رو بالا کشیدن . نزدیک سوتینم که رسید کمی مکث کردم که گفت : زود باش ، همه روز رو وقت نداریم . منم با یک فشار بلوز رو از سرم خارج کردمو ایستادم . پاهام میلرزید . گفت : زود زود و اشاره به شلوارم کرد . با ناراحتی و ترس شلوارو دراوردم که از جاش پاشد و من در حالیکه با یک سوتین و شورت سفید جلوش ایستاده بودم ، میلرزیدم . آخه تا اونوقت هیچ مردی منو لخت ندیده بود .
لبخندي مرموزانه ای زد و گفت : خوب نازی خانم ، حالا یادت میدم که دفعه بعد چه جوری باید درس بخونی . اومد طرفم و اول به زور یه لب ازم گرفت و شروع کرد به درآوردن بقیه تکه های لباسهام و منو کامل لخت کرد و بدن و سینه هامو با ولع تمام میخورد و لیس میزد بعد کمربندشو باز کرد و شلوار و شورتش را با هم کشید پایین و اونوقت کیر شق شده اش رو مشت کرد و با اون یکی دستش موهامو گرفت و آوردم پایین تا چهار زانو شدم . وای ، چقدر اون کیرش بزرگ بود و کلفت . به عمرم فکر نمیکردم یه کیر میتونه اینقدر ، ترسناک باشه . بعد کیرشو به زور کرد توی دهنم و مجبورم کرد بمکمش . ناگهان اینقدر کیرشو فرو کرد که رفت توی حلقم و من به سرفه افتادم و میخواستم عق بزنم . با دستاش سرمو به کیرش فشار میداد . بعد کیرشو از دهنم کشید بیرون و منو پرت کرد روی تخت و سرشو گذاشت لای پاهام و خیلی وحشیانه کسمو لیس میزد و میخورد بعد خوابید روی تخت و منو وادار کرد به صورتی که کسم روی دهن اون باشه کیره اونم روی دهن من روش بخوابم و کسم و سوراخ کونمو لیس میزد و کیرش رو میداد بالا توی حلق من . دهنم پر شده بود از یک مزه ی ناشناس و لزج . بوی وایتکس میداد . بعد از چند دقیقه منو از روش بلند کرد و ایستاد . سپس دستشو برد لاي پاهام و در حالي كه آهسته جلو مو مي ماليد لباشو به لبام گذاشت . با مقاومت من ، گلوم رو فشار داد . وحشت كرده بودم . اون منو به شدت ترسونده بود و مي ترسيدم كه هر لحظه خفم کنه ، در حالي كه از ترس ونگراني گريه مي كردم و مي لرزيدم ، اون به ماليدن جلوم ادامه داد و مرتب لب و صورتم رو مي بوسيد . التماسش کردم و گفتم : ‌تو رو خدا بزارین برم . بسه دیگه . به تندي منو چرخوند و داد زد : يه دقيقه خفه شو ، من الان كارم تموم مي شه .وقتي كه ديدم داره با پاهاش فاصله پاهای منو زیاد میکند و سر منو با دست دیگه اش میده پایین ، كمي مقاومت كردم ولی اون با فشار سه تا درکونی محکم به کونم زد و گفت : آروم بگیر. آهي كشيدم و وبا گريه گفتم : ‌تو رو خدا ، آقا بهم رحم كنید ، من دخترم .با خنده گفت :‌اگه آروم بگيري به كوس خوشگلت كار ندارم و فقط مي كونم تو كونت ، اون هم كه خطر نداره با حركاتي كه انجام مي داد حس كردم داره شلوار شو پايين مي كشه و من همچنان با گريه ، مجبور بودم مقاومت نكنم ، وقتي صداي تف كردن و به دنبال آن دست خيسش رو روي كونم كشيده شد به شدت نگراني ام اضافه شد . وقتي كه سر كير شو به سوراخ كونم كشيد ، بي اختيار گريه ام زياد تر شد . در حالي كه از شدت هوس حركاتش با تندي و هيجان زياد آميخته شده بود ، سعي مي كرد كير شو با فشار تو كونم فرو كنه وقتي كه موفق شد سر كيرشو فرو كنه از درد دادي زدم ، خودم رو جلو كشيدم به تندي دو دستش رو به شكمم حلقه زد و دو طرف کمرم را محکم گرفت و کونم را به طرف خودش کشید . از درد میخواستم داد بزنم ولی از آبرو ریزیش میترسیدم ، انگار كه با ناله هاي من بيشتر تحريك مي شد چون يكسره فشار كير شو بيشتر مي كرد ، کم کم صدای ناله های من از درد بیشتر و بیشتر میشد . کونم به شدت میسوخت .كمي بعد گويا که از سرو صدا و جيغ هاي ناشي از درد وحشتناكي كه داشتم ، ترس برش داشت چون يه دستش رو به دهانم گرفت و با فشار تندي كه به كيرش داد ، سرم رو به دیوار فشار داد و کمرم را ول کرد و محکم دو تا پستونامو مشت کرد و شروع کرد به مالوندن اونا ، حس مي كردم حتما كونم پارگي پيدا كرده بود چون به شدت احساس سوزش داشتم ، بعد از كمي تلمبه زدن حس كردم آبش رو تو كونم ريخت و به دنبال آن خودش رو روي كمرم انداخت و ناله اي كرد چند لحظه بعد منو رها كرد و كيرش رو كشيد بيرون و در حالي كه روي صندلي مي نشست ، لبخندي زد و گفت : تموم شد ديدي ، اين تنبیه كه ديگه داد و فرياد نداره . امیدوارم یاد گرفته باشی که جزای درس نخواندن چی میتونه باشه .به تندي شورتم رو و بعدش سوتینم رو پوشیدم . نگاهي بهش كردم بدون اينكه شورتو شلوارش رو بكشه بالا با وضع زننده اي كيرش رو تو دستش گرفته بود و بهم لبخند مي زد . بعد پا شد و در حالیکه اونو داخل شلوارش ، جا میداد ، زیپش رو بالا کشید و گفت : تمرین و مشق فردا شبت رو مینویسم .
این جمله وصف الحال امثال توئه . باید برای فردا هزار بار ، خیلی قشنگ از روی آن بنویسی :
I am a Spanked and Ass Fucked naughty Girl.




و بعد هم گفت: تا فردا ساعت ده صبح
دختر خوبی باش و درساتم بخون ، نازی جون






No comments: